چند روز پیش داشتم به کتاب های قدیمیم فکر میکردم که یهو یاد بابا لنگ دراز افتادم. فکر میکنم تقریبا همه خوندنش ولی اگه هنوز نخوندین یا فکر میکنین خیلی معروفه و باید حوصله سر بر و کلیشه ای باشه حتما حتما این پیش فرض هاتون رو کنار بذارین و برین حداقل سی چهل صفحه ازش بخونین اگه خوشتون نیومد ادامه ندین واقعا حیفه اگه نخونینش.

کسایی که خوندنش میدونن که کتاب در واقع یه سری نامه س که شخصیت اصلی به بابا لنگ دراز مینویسه و برای من اولین کتاب این سبکی بود که خوندم و خیلی دوستش داشتم ولی قشنگیش فقط به همین نیست. برای من زیبایی اصلیش انرژی زندگی ایه که توی کتاب جریان داره. شخصیت اصلی از یه جای خیلی پایین شروع میکنه و یواش یواش به اوج زندگی رویاییش میرسه اما توی همه ی این مسیر شاد زندگی میکنه و در لحظه زندگی میکنه و این به نظر من مشکل خیلیا از جمله خودم هست که همیشه زندگی اصلی رو به آینده موکول می کنیم و ممکنه اون آینده هیچ وقت نیاد یا یه اتفاقی بیفته که زندگی رو کاملا خراب کنه و دیگه حتی افسوس اون روز های نه چندان خوب قدیمی رو بخوریم.

یکی از دلایل اصلی من هم برای وبلاگ نوشتن/خوندن همینه که مثل این کتاب با زندگی و افکار یه فرد همراه میشیم و فراز و نشیب هاشو میبینیم و در کل خیلی جالبه. انگار از زندگی روتین خودت در میای و وارد زندگی یه فرد دیگه میشی.

الان کار دارم بااید برم وگرنه خیلی دوست داشتم دربره این موضوع بیشتر فکر کنم و بنویسم. فعلا!